جدول جو
جدول جو

معنی توقیف شدن - جستجوی لغت در جدول جو

توقیف شدن
بازداشت شدن، حبس شدن، زندانی شدن، ضبط شدن، مصادره شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ کَ دَ)
پاک شدن و صاف گشتن. (ناظم الاطباء). پاک شدن روده از پلیدی و قنات از گل ولای براثر تنقیه کردن. رجوع به تنقیه و تنقیه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(حِ دَ)
ترک شدن و برطرف گشتن. (ناظم الاطباء) ، بسته شدن. مشروط گشتن. وابسته شدن. متعلق گشتن، بازداشته شدن. بازداشت شدن. توقیف گردیدن: تا مرد را بیفکندند و به غزنین آوردند موقوف شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 138)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ وَ دَ)
نگاه داشتن و ضبط کردن. (ناظم الاطباء). بازداشت کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حبس کردن. زندان کردن. به زندان کردن. بازداشتن
لغت نامه دهخدا
(اَ پَ رُ تَ)
کنایه از بسیار سوده و باریک شدن. (آنندراج) :
از بصیرت نیست مردم را نیاوردن به چشم
من که در اندک زمانی توتیا خواهم شدن.
صائب (از آنندراج).
از بی قراری دل دیوانه خوی من
زنجیر توتیا شد و، زندان بگرد رفت.
صائب (ایضاً).
، سرمه شدن. داروی شفابخش و نیرودهنده چشم شدن. موجب روشنی دیده شدن:
این همه زحمت که هست درد دو چشم من است
هیچ نکوعهد نیست کو شودم توتیا.
خاقانی.
بپرسیدش که چون افتاد رایت
که ما را توتیا شد خاک پایت.
نظامی.
رجوع به توتیا و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ شُ دَ)
پخش شدن. قسمت شدن. پراکنده شدن. پاره پاره شدن:
یوسف از زن یافت زندان و فشار
من شوم توزیع بر پنجاه دار.
مولوی.
رجوع به توزیع کردن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ / تِ شُ دَ)
در تداول مردم، بحد بلوغ رسیدن. بحد تکلیف رسیدن. بالغ گردیدن. خود را شناختن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ناظم الاطباء در ذیل به تکلیف رسیدن آرد: بسن رشد و بلوغ رسیدن و بالغ شدن. و سن تکلیف، سن رشد و بلوغ
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ)
محقق گردیدن. بی گمان شدن. آشکارا شدن و به حقیقت پیوستن:
تحقیق شد که ناصرخسرو غلام اوست
آنکو بگویدش که دو گوهر چه گوهرند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنقیه شدن
تصویر تنقیه شدن
صاف گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقیف کردن
تصویر توقیف کردن
بازداشت کردن (کسی را)
فرهنگ لغت هوشیار
ور شکستن، از کار ماندن، ایستادن درنگ کردن درنگ کردن، در محلی ایستادن، تعطیل شدن کار یا کارخانه
فرهنگ لغت هوشیار
رها شدن از میان رفتن، وابسته شدن از بین رفتن ترک شدن، معلق شدن به منوط بودن به
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوقف شدن
تصویر متوقف شدن
باز ایستادن، ایستادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متوقف شدن
تصویر متوقف شدن
للتّوقّف
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از متوقف شدن
تصویر متوقف شدن
Hinge
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متوقف شدن
تصویر متوقف شدن
charnière
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از متوقف شدن
تصویر متوقف شدن
dobradiça
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متوقف شدن
تصویر متوقف شدن
Scharnier
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از متوقف شدن
تصویر متوقف شدن
петля
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از متوقف شدن
تصویر متوقف شدن
петля
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از متوقف شدن
تصویر متوقف شدن
دروازے کا پٹ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از متوقف شدن
تصویر متوقف شدن
บานพับ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از متوقف شدن
تصویر متوقف شدن
kizungushī
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از متوقف شدن
تصویر متوقف شدن
ヒンジ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از متوقف شدن
تصویر متوقف شدن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از متوقف شدن
تصویر متوقف شدن
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از متوقف شدن
تصویر متوقف شدن
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از متوقف شدن
تصویر متوقف شدن
scharnier
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از متوقف شدن
تصویر متوقف شدن
दरवाजे की कुंडी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از متوقف شدن
تصویر متوقف شدن
দড়ি
دیکشنری فارسی به بنگالی